وبلاگ رسمی مرحوم دکتر محمد جواد صاحبی

رئیس سابق هیئت مدیره و شورای علمی دین پژوهان کشور

وبلاگ رسمی مرحوم دکتر محمد جواد صاحبی

رئیس سابق هیئت مدیره و شورای علمی دین پژوهان کشور

وبلاگ رسمی مرحوم دکتر محمد جواد صاحبی
پیوندها

روشنفکری حوزوی و دو دهه تلاش

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۲۷ ق.ظ

برخی از مکاتب عرفانی این پدیده روحی و روانی ناشی از گرایش انسان به کمال و جمال و خیر مطلق دانسته‏اند و بر این باور بوده‏اند که چون بنیاد فطرت آدمی بر خداپرستی نهاده شده است انگیزه‏ای درونی، پیوسته او را به جستجوی معبودی که مظهر بزرگی، نیکی و زیبایی است وا می‏دارد، به همین جهت در برابر هر سایه و نمایه‏ای از کمال و جمال مطلق، به کرنش می‏پردازد.هر چند گاه گرایشات و تعلقات مادی حجابی بر دیده و دل وی شده و مانع از شناخت و معرفت کامل می‏شود و پرستشگر را دچار خطای در تطبیق می‏گرداند.این امر سبب شده است که کسانی یا خود مدعی ربوبیت شوند و یا عده‏ای آنان را«اله»و«رب»خویش بپندارند و با فروتنی جبین بر آستان آنان بسایند، و ایشان را با عبارات و کنایات مبالغه‏آمیزی، بستایند.
روانکاوان نیز به این انگیزه درونی پی برده‏اند و قهرمان‏پرستی را یکی از تجلیات اصیل روانی انسانها دانسته و گفته‏اند:«آدمیان انگار همواره در پی گمشده‏ای هستند، در جستجوی قهرمانانی پرشکوه و جلال، پیشوایانی در خور ستایش و تمکین.افلاطون «سقراط»را به قهرمانی خود بر می‏گزیند.و تا آنجا در تشبه، انطباق و اتحاد خود با او، پیش می‏رود که عالی‏ترین سخنان خویش را در دهان او می‏نهد، تا آنجا که امروز برای باریک‏بین‏ترین نقادان متون فلسفی، دشوار بلکه غیر ممکن است در گزارشی که افلاطون از اندیشه‏های سقراط بدست می‏دهد، گفتار اصیل افلاطون را از گفتار واقعی سقراط باز شناسند و تشخیص دهند که افلاطون خود کجا پایان می‏پذیرد، و سقراط از کجا، در نوشته و بیان افلاطون آغاز به سخن می‏کند.این افلاطون است که به نام سقراط سخن می‏گوید؟یا سقراط است که با قلم افلاطون، ابلاغ رسالت می‏دارد؟«نیچه»(1900-1844) فیلسوف ناکام و شاعر بلند آوازه آلمان، قهرمان ایده‏آل خود، و مظهر نبوغ انسانی را، در خاطره جاودان «گوته»(1832-1749)خدای سخن ژرمن، جستجو می‏کند...انگیزه کاوان زیرساز نظام فلسفی نیچه، بیشتر برآنند که مصداق و تصویر«ابرمرد»در جهان‏بینی نیچه، پرتوی آشکار، از نقش والای«گوته» در ژرفنای ضمیر قهرمان پرست اوست.» (1) تجربه و تاریخ نشان می‏دهد که غالب حرکت‏های سیاسی و اجتماعی، اعم از افسادی یا اصلاحی، تحت تأثیر این احساس روانی، و یا به تعبیری نیاز فطری و ذاتی انسان بوده است.
حتی معتقدان به جبر تاریخی و یا مذهبی، علی رغم باورهای خویش هیچکدام نتوانسته‏اند، نقش شخصیت و قهرمان در تاریخ را انکار کنند، از اینرو هر یک چنان به ستایش بزرگان و انسانهای آرمانی خویش پرداخته‏اند که گوی سبقت را از دیگری ربوده‏اند. (2)
این مرد قهرمان بر حسب اینکه اصطلاحات حزب و یا فرقه مربوطه چه باشد، ممکن است:«نجات دهنده»، «مردی بر پشت اسب»، «پیامبر»، «طراح اجتماعی»، «حواری محبوب»، «انقلابی علمی»نامیده شود.
آدلر، روانشناس معروف، نقشی تربیتی برای این روی کرد انسان قائل است، از این رو می‏نویسد:از بزرگترین مایه‏های تربیتی روح بشر که انسانها را از مرحله پست به مراحل متعالی در راه فضائل بزرگ انسانی کشانده، اعتقادشان به انسانها یا موجودات متعالی برجسته-ابرمرد، ابرانسان-بوده است، که انسانها با اندیشیدن و عشق ورزیدن به«انسانهای مافوق»و یا«مافوق انسانها»و ستایش دائمی آن شخصیت‏ها، روح خویش را تلطیف می‏کرده و به آن معانی عادت می‏داده‏اند. (3)
ملاک قهرمان در دیدگاه هر کس به ذوق، احساس و ارزشهای مورد احترام او بستگی دارد، چنانکه اوصافی چون دانشوری، سجایای اخلاقی، تدبیر و سیاستمداری، قدرت و زورمندی و جمال و زیبایی، می‏تواند برای قهرمان بودن کفایت کند.
گر چه برخی از قهرمانان، خود طالب نام و آوازه نیستند و نمی‏خواهند مورد ستایش و احیانا پرستش قرار گیرند، ولی غالبا دیده می‏شود که کسانی در تکاپوی شهرت، و جاه، و...برمی‏آیند از اینرو پیوسته می‏کوشند تا در ابعاد مختلف فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، سرآمد، نامور، و سررشته‏دار امور شوند.
کوشش آنان برای کسب علم و دانش، دخالت آنها در سیاست، تلاش آنها برای بدست آوردن مال و ثروت، تدارک موقعیت اجتماعی، همه و همه برای آن است که دوست دارند خود را قدرت مطلق و فعال مایشاء ببینند.
چنانکه هیتلر در کنفرانس نظامی 22 اوت می‏گوید:
شخصیت خود من و شخصیت موسولینی اساسا به سبب استعدادهای سیاسی من، بسته به وجود من است، به علاوه این حقیقت را باید در نظر گرفت که شاید هیچکس پس از من از اعتماد کامل تمام مردم آلمان برخوردار نباشد، شاید در آینده مردی که بیش از من قدرت و اقتدار داشته باشد اصلا به وجود نیاید پس وجود من عامل بس ذی قیمتی است، اما من در هر موقع ممکن است به دست یک جانی یا دیوانه کشته شوم!!» (4)
به همین جهت، اندیشورانی، عطش قدرت و بخاطر زندگی بهتر، انگیزه‏ای مهم برای قهرمان‏پرستی دانسته‏اند.
چنانچه فیلسوفانی چون نیچه، فروید، آدلر، برتران راسل، عطش قدرت را به عنوان اساسی‏ترین عطش‏ روحی انسان محور تحلیلهای فلسفی خویش قرار داده‏اند.
بنابراین بشر بر اثر جهل، آلودگیهای فکری و ذهنی، گرایشهای مادی و گرفتار شدن در چنبره لذتهای فوری، کمتر توانسته است از این گوهری که در نهادش نهاده شده است، در جهت تکامل و تعالی بهره گیرد.از اینرو پیامبران و مصلحان الهی همت خویش را همواره بکار می‏بستند تا بشر را بسوی معبود حقیقی رهنمون شوند و او را از لغزش و خطا و افتادن در بند بندگی غیر خدا برهانند.
انسان کامل سمبل توحید و شرک ستیزی
پیامبران و منادیان توحید همواره بر آن بوده‏اند که این احساس فطری بشر را در جهت صحیح خویش هدایت کنند، و لذا با دعوت به یگانه‏پرستی، معبود قرار دادن هر کس و هر چیز جز خدا را مانع رشد و تکامل و تعالی انسان دانسته و با مدعیان الوهیت و ربوبیت به ستیز برمی‏خاستند، و بنی آدم را برادر و برابر می‏خوانده‏اند، اما اعلام این اخوت و مساوات، هرگز به معنای نادیده انگاشتن ارزشها و شایستگیها، نبوده است. *
از اینرو به رغم آموزه‏هایی که مؤمنان را از تعبد و تسلیم در برابر فزونخواهی و استعلاء خدا صولتان برحذر می‏داشته، * به نقش ارزشها، و الگوها در هدایت انسان تأکید می‏کرده‏اند برای همین است که رهبران الهی، اگر چه از سویی بر احتراز از پرستش و ستایش مبالغه‏آمیز آفریدگان تأکید می‏کنند، اما از سویی دیگر بر تکریم و تجلیل شماری از افرادی که آنان را از اولیاء خدا می‏نامند، اصرار می‏ورزند.
در نگاه آنان این اشخاص نه تنها که خدا نیستند بلکه بندگان صالح، خالص، خاشع و متواضع او می‏باشند. این افراد از این رو که متخلق به اخلاق و صفات الهی‏اند، قابل ستایش‏اند عشق ورزیدن به این نمونه‏های فضیلت به عنوان مظاهر صفات خداوندگاری، این نتیجه اصلاحی را دربر دارد که به‏آنان چونان الگوهایی قابل پیروی نگریسته می‏شوند، و کردار و گفتارشان سرمشق مریدان می‏گردد.لذا عارفان بر این باورند که موالیان فانی در حق و در او باقی می‏مانند، یعنی جهت بشری ایشان در بعد ربانیتشان فانی می‏گردد و این جز با توجه تمام به سوی حق مطلق که از هر عیبی منزه است، حاصل نمی‏شود (5) .
از اینرو عارفان، پیوسته این بندگان صالح، خاضع، خاشع، و فانی در حق را، با واژگانی چون خلیفه، امام قطب، انسان کامل ستوده‏اند (6) .در حقیقت ستایش از آنان، تعظیم خدا و صفات اوست، نه عبادت و عبودیت غیر خدا.
از لحاظ سیر و سلوک، انسان کامل نمونه حیات روحانی است، چه شخصی است که دروی همه امکانات و همه حالات وجود که در درون انسان نهفته (*)یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا(حجرات/13).
(*)ان فرعون علی فی الارض...(قصص/28).و الی فرعون و ملائه فاستکبروا و کانوا قوما عالین(مؤمنون/23). است، تحقق یافته، و به صورت تام و کامل درآمده است و می‏داند که مقصود از انسان بودن چیست.از این قرار، مقصود از انسان کامل، قبل از هر چیز، پیغمبران و ائمه معصومین هستند.پس از آن اولیای بزرگ و مخصوصا اقطاب هر عصر است که واقعیت ظاهری آنان همچون دیگر انسانهاست.ولی واقعیت باطنی ایشان همه امکانات ذاتی جهان هستی را شامل است، از این جهت که آنان در خود همه امکانات ذاتی وجود انسانی را متحقق ساخته‏اند...هر انسانی بالقوه، انسان کامل است، ولی بالفعل تنها پیغمبران و اولیاء و معصوم را می‏توان به این نام خواند، و از آنان به عنوان مثالها و نمونه‏های حیات معنوی و راهنمایی در طریق رسیدن به کمال پیروی کرد (7) .
عزیز الدین نسفی انسان کامل را اینگونه معرفی می‏کند:بدان که انسان کامل آن است که در شریعت و طریقت و حقیقت تمام باشد، و اگر این عبارت را فهم نمی‏کنی به عبارتی دیگر بگویم:بدان که انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد:اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف.
...ای درویش جمله سالکان که در سلوک‏اند درین میان‏اند و کار سالکان این است که این چهار چیز را به کمال رسانند.هر که این چهار چیز را به کمال رسانید به کمال خود رسید.ای بسا کسانی که درین راه آمدند و درین راه فرو رفتند و به مقصد نرسیدند و مقصود حاصل نکردند.
انسان کامل را، شیخ، پیشوا، هادی، مهدی، امام، خلیفه، قطب و صاحب زمان نیز گویند (8) .همچنین جام جهان‏نما، آئینه گیتی‏نما، تریاق بزرگ، اکسیر اعظم گویند، عیسی، خضر، سلیمان همه از مصادیق انسان کامل هستند.این انسان کامل همیشه در عالم باشد و زیادت از یکی نباشد زیرا که موجودات همچون یک شخص است و انسان کامل چون قلب آن می‏باشد...در عالم دانایان بسیار باشند، اما آنکه دل عالم است یکی بیش نبود، دیگران در مراتب باشند، هر یک در مرتبه‏ای.چون آن یگانه عالم از این عالم درگذرد، یکی دیگر به مرتبه وی رسد و بجای وی نشیند تا عالم بی‏دل نباشد.انسان کامل بر اسرار عالم و حقیقت اشیاء آگاه است.
آدمیان زبده و خلاصه کاینات‏اند و میوه درخت موجودات‏اند و انسان کامل زبده و خلاصه موجودات آدمیان است.موجودات جمله به یک بار در تحت نظر انسان کامل‏اند.هم به صورت و هم به معنی.
ای درویش!چون انسان کامل خدای را بشناخت و به لقای خدا مشرف شد، و اشیاء را کماهی و قلت اشیا را کماهی دانست و بدید، بعد از شناخت و لقای خدا هیچ کاری برابر آن ندید و هیچ طاعتی بهتر از آن ندانست که راحت به خلق رساند، و هیچ راحتی بهتر از آن ندید که با مردم چیزی گوید و چیزی کند که مردم چون آن بشنوند و به آن کار کنند، دنیا را به آسانی بگذرانند و از بلاها و فتنه‏های این عالمی این باشند و در آخرت رستگار شوند.و هر که چنین کند، وارث انبیاست، از جهت آنکه علم و عمل انبیاء فرزند انبیاء است.پس میراث ایشان هم به فرزند ایشان می‏رسد.
ای درویش!انسان کامل هیچ طاعتی بهتر از آن ندید که عالم را راست کند و راستی در میان خلق پیدا کند، و عادات و رسوم بد از میان خلق بردارد، و قاعده و قانون نیک در میان مردم بنهد و مردم را به خدای خواند و از عظمت و بزرگواری خدای مردم را خبر دهد و مدح آخرت بسیار گوید و از بقاء و ثبات آخرت خبر دهد، و مذمت دنیا بسیار کند و از تغیّر و بی‏ثباتی دنیا حکایت کند و منفعت درویشی و خمول با مردم بگوید تا درویشی و خمول بر دل مردم شیرین شود و مضرت توانگری و شهوت بگوید، تا مردم را از توانگری و شهوت نفرت پدید آید (9) .
نیکان را در آخرت به بهشت وعده دهد و بدان را در آخرت از دوزخ وعید کند و از خوشی بهشت و ناخوشی دوزخ و دشواری حساب حکایت کند، و به مبالغت حکایت کند و مردم را محب و مشفق یکدیگر گرداند تا آزار به یکدیگر نرسانند و راحت از یکدیگر دریغ ندارند و معاون یکدیگر شوند.و بفرماید تا مردم امان یکدیگر بدهند هم به زبان و هم به دست و چون امان‏ دادن یکدیگر بر خود واجب دیدند به معنی با یکدیگر عهد بستند که این عهد را هرگز نشکنند و هر که بشکند ایمان ندارد.من لا عهد لا ایمان له.المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده.ای درویش: دعوت انبیاء بیش از این نیست باقی تربیت اولیاست، «انما انت منذر و لکل قوم هاد».دعوت انبیاء رحمت عالم است، «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین».و تربیت اولیاء خاص است، از بهر آنکه انبیاء و اصفان‏اند و اولیاء کاشفان. (10)
نسفی به این نکته اشاره و بلکه تأکید می‏ورزد که غالبا قدرت‏[اجتماعی، دنیایی‏]در اختیار انسان کامل قرار نمی‏گیرد و انسانهای کامل همواره بنامرادی زندگی می‏گذرانند. (11) او به زندگی برخی از کاملان، اشاره دارد که وقتی دیدند که قدرت در کف آنها قرار نمی‏گیرد و ناگزیر می‏بایست به نامرادی تن در دهند دنیا را ترک کردند و آزاد و فارغ گشتند. (12)
نسفی به شرح حال این عده از انسانها می‏پردازد که چگونه پس از ترک، عزلت و قناعت و خمول اختیار کردند.و از تنعمات و لذات دنیاوی و صحبت اهل دنیا، می‏گریزند. (13)
اما همین او، انسانهای کاملی را می‏ستاید که تن به مشکلات و مصائب زمانه داده‏اند و ناظر بر رویدادهای عصر خویش بوده‏اند و باور داشته‏اند که تلقی انسان از خوشایند و ناخوشایندی نشانگر سود و زیان او نیست، از اینرو خود را به خدا واگذاشتند و در برابر خواست او راضی و تسلیم شدند پس:
اگر مال و جاه بیامد، شاد نشدند، و اگر مال و جاه برفت و غمناک نگشتند، و اگر نو رسید، پوشیدند و اگر کهنه رسید پوشیدند، اگر به صحبت اهل دنیا رسیدند خوش بودند و خواستند که اهل دنیا از ایشان سود کنند، و اگر به صحبت اهل آخرت رسیدند، خوش بودند و خواستند که ایشان را از اهل آخرت سودی باشد. (14)
نسفی مدعی است که خود این مراحل را پشت سر گذارده و شیوه هر دو طایفه را آزموده، اما نتوانسته هیچیک را بر دیگری ترجیح دهد زیرا:در هر طرفی فواید بسیار و آفات بسیار دیده می‏شود.بنابراین می توان پی برد که جمع این دو روش را او مطلوب می‏شمارد. (15)
شاید عارفان صاحبدل، بهتر از همه مکاتب، به نیاز واقعی انسان و ندای درونی او، در این زمینه پاسخ گفته باشند.آنها با ستودن کمالات و فضائل انسانی به عنوان تجلی صفات و اسماء خداوندی، بندگان حق تعالی را از شخصیت‏پرستی و ستودن همنوعان خویش برحذر داشته‏اند و اگر پیروی ز مراد، قطب، امام، مقام ولایت و خلافت را واجب شمرده‏اند نیز از آن جهت است که او را مصداق انسان کامل می‏دانند که عاری از هر گونه هوا و هوس می‏باشد و گفتار و کردارش، تنها بخاطر خشنودی حق و خدمت به خلق اوست، از اینرو وی را مقتدا راهنمای خود برگزیده‏اند و بر این باورند که بی‏هدایت او، به مقصود و مطلوب که«کمال و جمال مطلق»است دست نمی‏یابند.
این معنا، از اساسی‏ترین باورهای شیعیان نیز هست که در قالب مطالب کلامی ویژه‏ای بیان شده است.در نگاه آنان«ولی»و«امام»مظهر همه صفات خداست.
عارفان شیعی این مفاهیم کلامی در قالب تعابیر زیبایی بیان کرده‏اند، چنانکه شیخ حیدر آملی می‏گوید:ولایت خاصه، عبارت از فنای عبد در حق است و ولی فانی در حق می‏باشد و در او باقی می‏ماند.
یعنی جهت بشری انسان در جهت ربانی فانی می‏گردد و این جز با توجه تمام بسوی حق مطلق که از هر عیبی منزه است حاصل نمی‏گردد. (16)
از اینرو عشق به امامان را ناشی از عشق به صفات جمالیه و کمالیه خداوند می‏دانند و محبت مردم به اهلبیت پیامبر خدا را لازمه صلاح و اصلاح خویش می‏شمارند.زیرا که پیوند قلبی با آن بزرگواران را، سبب بهره‏گیری و اثرپذیری از گفتار، کردار، و آموزه‏های ایشان و همسازی میان خود و آنان می‏شناسند.و گو اینکه پیروان ملل و نحل اسلامی، هر چند نه بگونه‏ای یکسان، این حقیقت را پذیرفته‏اند چنانکه شافعی از پیشوایان چهارگانه اهل سنت چنین سروده است:
یا راکبا قف بالمحصب من منئ
واهتف بساکن خیفها و الناهض
مسحرا اذا فاض الحجیج الی منی
فیضا کملتطم الفرات الفائض
ان کان رفضا حب ال محمد
فلیشهد الثقلان انی رافض (17)
ای سواره.در سرزمین ریگزار منا بایست و سحرگاهان به کسانی که در خیف ساکن هستند و به آنان که حرکت کرده‏اند و آنگاه که حاجیان رهسپار منا می‏شوند و بسیاری مردمان چون رود فرات موج می‏زند فریاد زن و بگو که:اگر محبت آل محمد رفض شمرده می‏شود، پس جن و انس گواهی دهند که من رافضی می‏باشم.
و نیز سروده است:
یا آل بیت رسول اللّه حبکم
فرض من اللّه فی القرآن انزله
یکفیکم من عظیم الفخر انکم
من لم یصل علیکم لا صلاة له (18)
ای اهل بیت رسول خدا!دوستی شما را خداوند واجب شمرده، و آن را در قرآن فرو فرستاده است این افتخار بزرگ شما را بس که درود بر شما جزء نماز است و هر که بر شما درود نفرستد، نمازش باطل است.
شعر دیگری را به شافعی نسبت می‏دهند، که بگونه‏ای مبالغه‏آمیز علی(ع)را این چنین ستوده است:
لو اَنَّ المرتضی ابدی مَحَلّیهُ
لَخَرَّ النّاسُ طُرّاً سُجّداً لَهُ
و ما الشافعی و لیس یَدری
«علیُّ»ربُّهُ ام ربُهُ اللّه
اگر«مرتضی»خود را، آنسان که بود، می‏نمود، جهانیان همه، در برابرش به سجده می‏افتادند. شافعی می‏میرد ولی دریغ نمی‏داند که علی پروردگار او است یا اللّه...
ز مخشری و فخر رازی که در تفسیر خویش گاه به مخالفت با شیعه بر می‏خیزند، خود روایاتی را از پیامبر (ص)نقل کرده‏اند که بر عشق و ستایش اهل بیت صحه می‏گذارند.از جمله در تفسیر آن دو با این روایات مواجه می‏شویم:من مات علی حب آل محمد مات شهیدا، الا و من مات علی حب آل محمد مات مغفورا له، الا و من مات علی حب آل محمد مات تائبا، الا و من مات علی حب محمد مات مومنا مستکمل الایمان. (19)
دیگرانی که از فرقه‏های گوناگون اسلامی، این مردان بزرگ و قهرمانان راستین را، ستوده و علی رغم تعصبات فرقه‏ای، عشق خویش را نتوانسته‏اند مکتوم دارند.آنجا که ندای وجدان با روح لطیف عرفانی درهم می‏آمیزد آثار زیبا، زنده، و جاوید می‏آفرینند (20) .
شافعی گر چه از ابو حنیفه هم ستایش می‏کند و مقام علمی و فقهی او را می‏ستاید و وی را در شرق و غرب بی‏نظیر می‏شناسد، اما شیفتگی از خود نشان نمی‏دهد. (21)
در ستایش‏هایی که از برگزیدگان خاندان محمد و آل علی(ع)شده، همواره بر این نکات تأکید گردیده است، که بزرگی آنها و لزوم پیروی از ایشان به خاطر آن است، که این مردان الهی وجودشان سبب زنده شدن علم و مرگ جهل می‏باشد.حقجو و حقیقتگو، دین‏شناس و باطل ستیز می‏باشند. (22) این انسان کامل و برگزیده در نگاه اینان کسی است که هوسهای خویش را مهار، و همواره خود را مدیون به خدا و خلق دانسته و از اینرو اندوه را شعار خویش قرار داده و پیوسته بیمناک از روز رستاخیز و آماده برای مرگ، بسر می‏برد. (23) او عقل خویش را زنده کرده و نفس خویش را میرانده است، تا آنجا که ستبریهای بدنش به نازکی و خشونتهای روحش به نرمی گراییده است. (24) او از گناهان(پلیدیها، آلودگیها)، پاک است و از زشتیها برکنار می‏باشد. (25)
چنین افرادی شایسته نگهبانی ایمان، آئین و باورهای درست مردمان، و زداینده تحریف گمراهان، نابودکننده بیهوده‏گویان، از بین برنده باژگوئیهای نادانان هستند. (26)
اقبال و عقیده به انسان کامل
عقیده اقبال درباره زعامت و ولایت مرد کامل که ید اللّه و خلیفة اللّه است، را برخی مقتبس از نظریه «ابرمرد»)ubermensch(نیچه و برخی دیگر مستفاد از افکار عبد الکریم جیلی در کتاب«الانسان الکامل فی معرفة الاواخر و الاوائل»می‏دانند، ولی بعضی این فکر را از سویی متأثر از عقاید شیعه و از سوی دیگر از نظرات عرفانی مولانا جلال الدین بلخی رومی و مقام شیخیت و قطبیت و تکامل معنوی انسان در سیر و سلوک و اینکه«به هر دوری ولیی قائم است» می‏دانند. (27)
اقبال جابجا از ستایش انسان کامل دم می‏زند و وجود او را برای اصلاح جامعه انسانی ضروری می‏شمارد، و وی را«سایه اسم اعظم»، «آگاه از رموز کل و جزء»، «بر هم زننده بساط کهنه»و«موجب نجات عالم»می‏شمارد آنجا که می‏گوید:
نایب حق در جهان بودن خوش است
بر عناصر حکمران بودن خوش است
نایب حق همچون جان عالم است
هستی او ظل اسم عظم است
از رموز جزء و کل آگه بود
در جهان قائم به امر اللّه بود
خمیه چون در وسعت عالم زند
این بساط کهنه را بر هم زند
فطرتش معمور و می‏خواهد نمود
عالمی دیگر بیارد در وجود
صد جهان مثل جهان جزء و کل
روید از کشت خیال چون گل
پخته سازد فطرت هر خام را
از حرم بیرون کند اصنام را
نعمه‏زا، تار دل از مضراب او
بهر حق بیداری او خواب او
شیب را آموزد آهنگ شباب
می‏دهد هر چیز را رنگ شباب
نوع انسان را بشیر و هم نذیر
هم سپاهی، همه سپه‏گر، هم امیر
مدعای علم الاسماستی
سر سبحان الذی اسراستی
از عصا دست سفیدش محکم است
قدرت کامل به علمش توأم است
چون عنان گیرد بدست آن شهسوار
تیزتر گرد سمند روزگار
خشک سازد هیبت او نیل را
می‏برد از مصر اسرائیل را
از قم او خیزد اندر گور، تن
مرده جانها چون صنوبر در چمن
ذات او توجیه ذات عالم است
از جلال او نجات عالم است
ذره خورشید آشنا از سایه‏اش
قیمت هستی گران از مایه‏اش
زندگی بخشد ز اعجاز عمل
می‏کند تجدید انداز عمل
جلوه‏ها خیزد ز نقش پای او
صد کلیم، گهوراه سینای او
زندگی را می‏کند تفسیر نو
می‏دهد این خواب را تعبیر نو
هستی مکنون او راز حیات
نغمه نشنیده ساز حیات
اقبال در انتظار ظهور و حضور این انسان کامل و مصلح کل، می‏گوید:
ای سوار اشهب دوران بیا
ای فروغ دیده امکان بیا
رونق هنگامه ایجاد شد
در سواد دیده‏ها آباد شو
شورش اقوام را خاموش کن
نغمه خود را بهشت گوش کن
خیز و قانون اخوت ساز ده
جام صهبای محبت باز ده
باز در عالم بیار ایام صلح
جنگجویان را بده پیغام صلح
نوع انسان مزرع و تو حاصلی
کاروان زندگی را منزلی
ریخت از جور خزان برگ شجر
چون بهاران بر ریاض ما گذر
سجده‏های طفلک و برنا و پیر
از جبین شرمسار ما بگیر
از وجود تو سرافرازیم ما
پس به سوز این جهان سازیم ما (28)
از نظر اقبال، نمونه کامل مقام ولایت و خلیفة اللهی که دو نیروی عملی و علمی را در خود جمع داشت و نفس عاقله او بر ملک ظاهر و باطن پادشاهی می‏کرد، علی مرتضی(ع)بود.از اینرو در شعری دراز و عاشقانه، علی و دودمانش را می‏ستاید که برای پیشگیری از اطاله کلام بر نقل مطلع آن بسنده می‏کنیم.
مسلم اول شه مردان علی
عشق را سرمایه ایمان علی
از ولای دودمانش زنده‏ام
در جهان مثل گهر تابنده‏ام
نرگسم وارفته نظاره‏ام
در خیابانش چو بو آواره‏ام
زمزم ار جوشد ز خاک من ازوست
می اگر ریزد ز تاک من ازوست
خاکم و از مهر او آئینه‏ام
می‏توان دیدن نوا در سینه‏ام
از رخ او فال پیغمبر گرفت
ملت حق از شکوهش فر گرفت
قوت دین مبین فرموده‏اش
کائنات آئین‏پذیر از دوده‏اش
مرسل حق کرد نامش بوتراب
حق یدالله خواند در ام الکتاب
هر که دانای رموز زندگیست
سرّ اسمای علی داند که چیست
خاک تاریکی که نام او تن است
عقل از بیداد او در شیون است (29)
حسین بن علی را نیز چونان پیامبر و علی می‏ستاید و قیام آن حضرت در برابر استبداد را، جلوه‏ای از عشق و ایمان به خدا و درسی برای همه مسلمانان و شیفتگان حق می‏داند، او در این باره می‏سراید:
هر که پیمان با هو الموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است
عشق را ناممکن ما ممکن است
اقبال پس از شرحی درباره عشق و عقل، به تکریم عشق و تحقیر عقل پرداخته، آنگاه حسین(ع)به عنوان سرور آزادگان و امام عاشقان ستوده است:
آن شنیدستی که هنگام نبرد
عشق با عقل هوس پرور چه کرد
آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول
الله الله، بای بسم الله پدر *
معنی«ذبح عظیم»آمد پسر
او پس از این به شرح فضائل و مناقب حسین(ع) می‏پردازد و روایات و احادیثی را که در شأن آن حضرت وارد شده است را به نظم می‏کشد و تا آنجا که آن حضرت را همچون سوره اخلاص که جوهر و خلاصه قرآن است، خلاصه و جوهر و امت محمد(ص) می‏شمارد.علامه اقبال سرانجام روشن می‏سازد که این همه عظمت برای حسین از آن روست که وی آزاد و آزادکننده بود و گفتار و کردار او تفسیر توحید، و سبب تحکیم بنای آن گردید:
تیغ بهر عزت دینست و بس
مقصد او حفظ آئین است و بس
(*)در حدیث است که فضیلت قرآن در سوره اخلاص و فضیلت سوره اخلاص در بسم اللّه جمع است و فضیلت بسم اللّه در حرف بای اول آنست و علی(علیه السلام)بای بسم اللّه است. ما سوی الله را مسلمان بنده نیست
بیش فرعونی سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لاچون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش الا الله بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
اقبال، حسین(ع)را نمونه و الگویی برای مسلمانان، و پیروی او را سبب نجات و باز یافتن شوکت و سطوت نخستین اسلام می‏داند از اینرو می‏گوید:
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعله‏ها افروختیم
شوکت شام و فر بغداد رفت
سطوت غرناطه هم از یاد رفت
تار ما از زخمه‏اش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا ای پیک دورافتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان (30)
ستایش ارزشها، نه پرستش انسانها!
در بینش توحیدی همه مردم مساوی‏اند و هیچ کس بر دیگری برتری و رجحانی ندارد، آنچه که باید مورد ستایش قرار گیرد ارزشهایند نه افراد و اشخاص. و این از مهمترین آموزه‏های کتابهای آسمانی است چنانچه در کتاب آخرین دین الهی آمده است:«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند اللّه اتقاکم». (حجرات/13)
پیامبران و امامان معصوم با این منطق با خدا صولتان به مبارزه پرداخته و مردم را از تعبد و تسلیم در برابر فزون‏خواهیهای آنان بر حذر می‏داشتند، زیرا از منظر آنان، کیش شخصیت و خودبزرگ‏بینی و سرانجام خداصولتی، سبب می‏گردد تا استعدادها و نیروهای انسانی قربان فزون‏خواهی و استعلاء شمار اندکی از قدرت‏طلبان شود.
قرآن، در آیات بسیاری، زیاده‏گوئیهای مسیحیان درباره عیسی(ع)را مذموم می‏شمارد و به آنان یادآور می‏شود که عیسی(ع)نه خداست و نه فرزند خدا بلکه او نیز بشر و بنده‏ای برگزیده از بندگان خداست. (31)
قرآن، حرکت غلوآمیز مسیحیان درباره عیسی را باطل شمرده و به آنان هشدار می‏دهد، که مقام الوهیت و ربوبیت تنها سزاوار پروردگار جهانیان است و مسیح خود اعتراف می‏کرد که من بنده خدا هستم (32) ، پس کسی که جز این بگوید، خویش را از رحمت خدا محروم کرده است بنگرید به این آیه:
«لقد کفر الذین قالوا:ان اللّه هو المسیح بن مریم و قال المسیح یا بنی اسرائیل اعبدوا اللّه ربی و ربکم انه من یشرک اللّه فقد حرم اللّه علیه الجنه»(مائده/72).
کافر شدند و حق را پوشاندند آنان که گفتند:خدا همان مسیح بن مریم است و مسیح گفت:ای بنی اسرائیل بندگی کنید خدا را که رب شماست، بی‏تردید هر کس به خدا شک آورد خدا بهشت را بر وی حرام خواهد کرد.
پافشاری شماری از گروههای عیسوی بر معبود قرار دادن عیسی(ع)واکنشهای مختلفی در جامعه مسیحی داشته است بطوری که برخی از نحله‏های گوناگون این آئین زائیده همین مجادلات هستند. (33)
قرآن، نه تنها که با ستایش غلوآمیز مسیحیان به ستیز برخاست، بلکه پیروان خویش را نیز از زیاده‏گویی برحذر داشت از اینرو در آیات بسیاری به پیامبر فرمان می‏دهد که:«قل انما انا بشر مثلکم الی انما الهکم اله واحد»(فصلت/6)، «قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی انما...»(کهف/110)، «ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول اللّه» (احزاب/40).
همچنین به ساده‏دلانی که پیامبر را جاودان در زمین می‏دانستند و در جنگ احد، با شنیدن خبر قبل پیامبر، باورهایشان به سستی گرایید، هشدار می‏دهدو ما محمد الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم» (آل عمران/144).
در اسلام شخصیتهای مقدس و بزرگ، راهنما، الگو، و وسیله رسیدن به حق می‏باشند، زیرا فردپرستی، ایمان به مقام الوهیت اشخاص است و این اعتقادی است بازدارنده شرک‏زا و با کرامت انسانی ناسازگار، از اینرو امام محمد باقر(ع)می‏گوید:«الدعا الی طاعة اللّه من طاعة العباد و الی عبادة اللّه من عبادة العباد و الی ولایة اللّه من لوایة العباد...». (34)
به همین جهت اولیاء خدا، با همه عظمت و اوصافی که داشته‏اند، از اینکه ستایش غلوآمیز کژاندیشان و بدخواهان از آنها، سبب مخدوش شدن اندیشه توحیدی شود، واهمه داشته‏اند و پیروان خویش را از این گزافه‏گویان برحذر می‏داشته‏اند، برای نمونه بنگرید به این گفتارها:
1-سدیر می‏گوید:به امام جعفر صادق(ع)گفتم: گروهی گمان می‏کنند شما آلهه‏ها و خدایان هستید و برای گفته خود از قرآن دلیل می‏آورند که خدا فرموده است:«هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله...» (زخرف/84)یعنی او است که در آسمان معبود است و در زمین نیز معبود است * .امام صادق(ع)فرمود:ای سدیر گوش و چشم و بشره و گوشت و خون و موی من از اینان بیزار است و خدا نیز ااز اینان بیزار است، اینان بر دین من و دین پدران من نیستند و در روز قیامت که خدا من و آنان را جمع می‏کند، بر آنان خشمناک خواهد بود. (35)
2-حسن بن جهم می‏گوید:مأمون به حضرت امام رضا(ع)گفت:به من خبر رسیده است که گروهی درباره شما غلو می‏کنند و از حد می‏گذرند امام فرمود:پدرم از پدرانش از رسول خدا(ص)روایت کرد که آن حضرت فرمود:مرا از حد خودم بالاتر نبرید زیرا خدا مرا پیش از آنکه پیغمبر کند بنده خود قرار داد. خدا فرموده است:«ما کان لبشر ان یؤتیه اللّه الکتاب و الحکم و النبوة ثم یقول للناس:کونوا عبادا لی من دون اللّه... (آل عمران/79)یعنی هیچ بشری حق ندارد وقتی که خدا مقام پیغمبری و کتاب و حکم به وی می‏دهد به مردم بگوید:بندگان من باشید نه بنده خدا.
و حضرت علی(ع)فرمود:دو کس در رابطه با من هلاک می‏شوند و من گناهی ندارم یکی آن کس که در دوستی من افراط می‏کند و دیگر آن کس که در بغض من افراط می‏کند.و ما از کسانی که درباره ما غلو می‏کنند و ما را از حدمان بالاتر می‏برند بری و بیزار هستیم چنانکه عیسی بن مریم از نصاری که درباره او غلو کرده بودند برائت و بیزاری جست. (36)
3-علقمه ضمن حدیثی از امام صادق(ع)نقل می‏کند که آن حضرت فرمود:ای علقمه!چقدر عجیب است گفته‏های مردم درباره علی(ع)چقدر فاصله است بین کسانی که می‏گویند:علی پروردگار و معبود است و کسانی که می‏گویند:او بنده گناهکار است. و بی‏شک سخن کسانی که او را گناهکار می‏دانند برای آن حضرت آسانتر و قابل تحمل‏تر بود از قول کسانی که به وی نسبت ربوبیت می‏دهند. (37)
4-از زراره نقل شده است که گفت:به امام صادق(ع)گفتم:مردی است از نسل عبد اللّه بن سبا * که قائل به تفویض است.امام فرمود:تفویض چیست؟ گفتم:آنان می‏گویند:خدا محمد و علی را خلق کرد آنگاه کار آفرینش را به آن دو واگذار نمود پس آن دو دیگران را خلق کردند و رزق دادند و زنده کردند و جان زندگان را گرفتند امام فرمود:او دروغ می‏گوید دشمن خدا!وقتی که برگشتی آیه‏ای را که در سوره رعد است برای او بخوان:
«ام جعلوا اللّه شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم قل اللّه خالق کل شی‏ء و هو الواحد القهار» (رعد/16)یعنی آیا برای خدا شریک‏هایی قرار دادند (*)معلوم می‏شود غلاة جمله«و فی الارض اله»را با ائمه(ع)تطبیق کرده و گفته‏اند:معنای آن اینست که ائمه(ع)در زمین معبود هستند.
(*)معلوم می‏شود که از نسل عبد اللّه بن سبا بوده در عراق می‏زیسته و زراره گفته او را در مدینه به عرض امام رسانده است و امام به زراره می‏فرماید:وقتی که به عراق برگشتی به او چنین و چنان بگو. که خلق کردند مانند خلق خدا پس خلق بر آنان مشتبه شده است؟.بگو:خدا خالق همه چیز است و او است یگانه قهار.
زراره می‏گوید:وقتی که برگشتم آنچه امام صادق(ع)فرموده بود به آن مرد از نسل عبد اللّه بن سبا گفتم، تو گوئی که او لال شد. (38)
5-از فضیل بن یسار نقل کرده‏اند که گفت:امام صادق(ع)فرمود:از افراد غالی-که برای پیغمبر و امام ربوبیت قائلند-برحذر باشید که جوانان شما را فاسد نکنند، بی‏شک افراد غالی بدترین خلق خدا هستند، آنان عظمت خدا را کوچک می‏کنند و برای بندگان خدا ادعای ربوبیت می‏نمایند، به خدا سوگند غالیان بدتر از یهود و نصاری و مجوس و مشرکان هستند.آنگاه امام فرمود:غالی به ما رجوع می‏کند و او را قبول نمی‏کنیم ولی مقصر به ما ملحق می‏شود و قبولش می‏کنیم.از امام پرسیدند:چرا چنین است؟فرمود: برای اینکه غالی عادت به ترک نماز و روزه و زکات و حج دارد و هرگز نمی‏تواند ترک عادت کند و به اطاعت خدا برگردد ولی مقصر * هنگامی که معرفت پیدا می‏کند به واجبات دینی عمل می‏نماید و به اطاعت خدا برمی‏گردد. (39)
6-از عبد اللّه بن مسکان نقل کرده‏اند که ضمن حدیثی گفت:به امام صادق(ع)خبر دادند که فلانی می‏گوید:شما ارزاق بندگانی را تقدیر می‏کنید.امام فرمود:رزق ما را غیر از خدا کسی تقدیر نمی‏کند، همانا من برای خانواده خود احتیاج به طعام داشتم و بخاطر آن دلتنگ شدم و فکر و اندیشه قوت خانواده مرا فرا گرفت تا آنکه قوت آنان را فراهم کرد و دلتنگی من برطرف شد و آرامش پیدا کردم. (40)
7-از امام محمد باقر(ع)نقل کرده‏اند که فرمود: عبد الله سبا ادعای پیغمبری می‏کرد و می‏گفت: امیر المومنین(ع)خداست، خبر به حضرت علی رسید او را احضار کرد و درباره اعتقادش از او پرسید، عبد اللّه بن سبا گفت:آری تو همان خدا هستی!در قلب من القاء شده است که تو خدائی و من پیغمبرم امیر المؤمنین به او فرمود:وای بر تو!شیطان ترابه مسخره گرفته است از این سخن باطل برگرد و توبه کن!مادرت به سوگ تو بنشیند.سپس امام او را حبس کرد و تا سه روز توبه‏اش داد ولی او توبه نکرد پس او را به آتش سوزاند * و فرمود:شیطان وی را گمراه کرده بود، زیرا پیوسته نزد او می‏رفت و این افکار باطل را در قلب او القاء می‏کرد. (41)
8-از هشام بن سالم نقل کرده‏اند که گفت:امام جعفر صادق(ع)فرمود:یک قومی نزد امیر المؤمنین(ع)آمدند و گفتند:سلام بر تو ای رب ما، حضرت علی(ع)آنان را از این سخن باطل توبه داد ولی آنان توبه نکردند پس فرمود:چاهی-در عمق کم-کندند و چاه دیگری به همان عمق نزدیک چاه اول حفر کردند و بین آن دو چاه کانال زده و چاهها را به هم وصل نمودند و در یکی از دو چاه آتش افروختند و آن قوم غالی را در چاهی که آتش نداشت جای دادند تا از دود ناراحت شوند ولی باز هم از فکر باطل خود دست برنداشتند و در فضای پر از دود ماندند تا جان سپردند. (42)
و در نقلی هست هنگامی که علی(ع)خواست گروهی از غلاة را بسوزاند آنان گفتند:حالا به یقین دانستیم تو خدائی، زیرا پسر عمت که تو او را به رسالت فرستادی گفته است:«لا یعذب بالنار الا رب النار»یعنی عذاب نمی‏کند به آتش مگر رب آتش». (43)
9-شیخ صدوق از حضرت امام رضا(ع)نقل می‏کند که در دعای خود می‏گفت:«خدایا من برائت میجویم به سوی تو از کسانی که درباره ما چیزی را (*)گویا مقصود از مقصر کسی است که دربار( خدا کوتاه می‏آید و او را تشبیه به مخلوق می‏کند در مقابل غالی که مخلوق را تا حد خدایی بالا می‏برد.و از این حدیث معلوم می‏شود غالیان عادت به ترک نماز و روزه و زکات و حج داشته‏اند ولی مقصران چنین نبوده‏اند.
(*)در نقلی آمده است:وقتی که عبد اللّه بن سبا و گروهش دستگیر شدند و عبد اللّه بن سبا توبه کرد و به مدائن تبعید شد و گروهش اعدام گشتند و عبد اللّه بن سبا پس از شهادت امام علی(ع)عقیده خود را به خدائی امام اظهار کرد و پیروانی برای او پیدا شد و شهادت علی(ع)را انکار کردند.( شرح ابن ابی الحدید، ج 5، ص 6 و 7) ادعا می‏کنند که حق و حد ما نیست.خدایا من برائت می‏جویم به سوی تو از کسانی که درباره ما چیزی را می‏گویند که ما درباره خود نمی‏گوییم، خدایا خلق و امر از تو است، ما تنها بندگی تو می‏کنیم و از تو کمک می‏خواهیم، خدایا تو خالق ما و خالق پدران ما هستی، خدایا ربوبیت فقط شایسته تو است و الهیت فقط سزاوار تو، پس تو لعنت کن نصاری را که عظمت ترا کوچک کردند و لعنت کن کسانی را که سخنی مانند سخن نصاری می‏گویند(یعنی غلاة که ائمه(ع) را خدا می‏دانند)خدایا ما بندگان تو و فرزندان بندگان تو هستیم و برای خود مالک هیچ سود و زیانی نیستیم و اختیار مرگ و زندگی و برانگیخته شدن خود را نداریم.خدایا هر کس گمان کند که ما ربّ دیگران هستیم ما به سوی تو از او برائت می‏جوئیم چنانکه عیسی بن مریم از نصاری برائت جست، خدایا ما آنان را دعوت نکردیم که ما را ربّ بدانند پس ما را مؤاخذه نکن به آنچه آنان می‏گویند...». (44)
10-از ابو هاشم جعفری نقل کرده‏اند که گفت:از حضرت امام رضا(ع)درباره غلاة و مفوضه سؤال کردم امام فرمود:غلاة کافرند و مفوضه مشرک هستند، کسی که با آنان مجالست یا آمیزش کند یا با آنان غذا بخورد یا چیزی بنوشد یا پیوند و رابطه برقرار سازد یا به آنان دختر بدهد یا با دخترشان ازدواج نماید یا آنان را بر امانتی امین قرار دهد یا سخنان آنان را تصدیق کند یا یک کلمه درباری آنان بگوید از ولایت خدا و ولایت رسول و لایت ما اهل بیت پیغمبر بیرون خواهد رفت. (45)
متأسفانه علی رغم این آموزه‏ها، گمشدگان وادی معرفت، توصیه‏های معبود و پیشوایان خویش را به طاق نسیان سپردند و به الهه تراشی و شخصیت‏پرستی تن در دادند، و بدتر از این آنکه برخی از خودپرستان خدا صولت، از نادانی و گمراهی افراد بهره بردند و آنان را به عبودیت خویش فرا خواندند، سرانجام:فزونخواهی و استکبار این گروه و نادانی و حق‏ناشناسی آن دسته، سبب گردید، که در کنار دین توحیدی نیز در بستره زمان شائبه شرک پدید آید و کسانی با نامهای گونه‏گون خود را جایگزین خدا نمودند، دیگران را مسحور قدرت، علم، و اندوخته خود گردانیدند، و چه بسیار که در بند بندگی اینان گرفتار آمدند، و گوهر انسانیت خود را در پای دونان نثار کردند به قول شاعر اقبال لاهوری:
آدم از بی‏بصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت که در پای قباد و جم کرد
یعنی در خوی غلامی ز سگان پست‏تر است
من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد
البته گاه قهرمانان راستین، خود نمی‏خواهند بزرگ شمرده و پرستش شوند، اما آمیزه‏های جهل و کژاندیشی و انگیزه‏های مادی، گروههای انسانی را وا می‏دارد، که از یک شخصیت بتی بسازند و او را رقیبی برای خدا قرار دهند در حالی که به گفته«یاسپرس»:تجلیل بشر آن نیست که وی را به مرتبه خدایی برسانیم.هر بشر، حتی بزرگترین و نادره‏ترین انسان و ارجمندترین مردم، همیشه بشر است و از نوع ما است.پرستش بشر کاری ناروا است.تنها، نظاره واقعیت بی‏پرده انسان، ممکن است گواه عظمت او شود.عظمت شخص را از راه افسانه‏سازی به خدایی رساندن او نمی‏توان نگاه داشت.بلکه عظمت شخص هنگامی محفوظ می‏ماند که در همه واقعیات شخص بزرگ تعمق شود... (46)
قابل توجه است که«امرسون»ترجمان و منادی قهرمان‏پرستی در عین حال که بزرگان را با احترام بی‏حد و تجلیل بی‏اندازه تا مقام الوهیت بالا برده، به غلط بودن این بت‏پرستی توجه داشته است او متوجه بوده است که کسانی که با افکار خود آموزگار انسانیت بوده‏اند و به بشر درس آدمیت آموخته‏اند، چون مورد تجلیل بی‏اندازه مردم قرار گرفتند در نتیجه موجب شکنجه بشریت شده‏اند، به عنوان مثال:فلسفه اسطاطالیس، هیأت بطلمیوس، و افکار لوتر و بیکن و لاک را توضیح می‏دهد، اما باید دانست که این خطار روی می‏دهد بی‏آنکه بزرگان خواسته باشند، قهرمانان نمی‏خواهند چنین مقامی به آنان‏ نسبت دهند و چنین تجلیلی درباره آنان روا دارند. فقط مردمی حقیر که می‏خواهند بزرگ باشند و مردم فرومایه‏ای که می‏خواهند گرانمایه به شمار آیند.از خیره کردن تماشاگران و سلب آزادی فکری و سلب خلوص انسانیت از مردم لذت می‏برند.»و می‏خواهند مردم را شیفته و مجذوب خویش ببینند.اما عظمت واقعی«می‏خواهد بشر را از این آسیب روانی حفظ کند»کسی که بزرگ باشد هرگز عظمت خود را به رخ کسی نمی‏کشد. (47)
به هر حال این واقعیتهای تلخ در ادب و فرهنگ مسلمانان نیز رخنه کرد و دامنه این غلو و شخصیت‏پرستی، تا بدانجا کشید که نخست جعل احادیثی درباره خلفا و صحابه پیامبر را در پی داشت چنانکه به ناروا حدیثی را به امام جعفر صادق(ع) نسبت داده‏اند که پیامبر گفته است:لیلة اسری بی رأیت علی العرش مکتوبا لا اله الا الله محمد رسول الله، ابو بکر الصدیق، عمر الفاروق، عثمان ذو النورین، یقتل مظلوما» (48)
شبی که به معراج رفتم دیدم بر عرش نوشته بود لا اله الا الله، محمد رسول الله و در دنباله آن نام ابو بکر صدیق، عمر فاروق و عثمان ذو النورین و اینکه او مظلوم کشته می‏شود نوشته شده بود.
در حالی که رجال‏شناسان، دو راوی این حدیث به نامهای عبد الرحمان بن عفان و محمد بن مجیب الصائغ را کذاب می‏شمارند.
احادیث دیگری نیز وجود دارد که عقل سلیم از پذیرش آن سرباز می‏زند. (49)
و بدتر از اینها کم کم باب حدیث‏سازی درباره زورمندان و ستمگران و دانشوران و احیانا عالم نمایان را گشود. (50)
افراط در دوستی و احیانا بکارگیری انگیزه‏های سیاسی و اجتماعی در طرح اینگونه مباحث مؤثر بوده است، روی همین جهت برخی از فرقه‏های مسلمان درباره پیشوایان خود مطالبی اظهار داشته‏اند که هرگز مطابق با واقع نیست، چنانکه درباره ابو حنیفه گزافه‏گوئیهایی شده است که بزرگان اهل سنت آن را رد کرده‏اند. (51)
شماری از هواداران مالک بن انس اصبحی، بنیانگذار مذهب مالکیه نیز درباره پیشوای خود، مرتکب غلو شده‏اند. (52)
برخی از پیروان محمد بن ادریس شافعی پیشوای مذهب شافعیه نیز درباره مقام پیشوای مذهب خویش زیاده‏روی کرده‏اند. (53)
این زیاده‏گوییها، که گاه به شرک پنهان و آشکار می‏انجامیده، همواره واکنشهایی را در پی داشته که به افراط کشیده می‏شده است، چنانکه دانشمندانی به عنوان اصلاح و تهذیب اندیشه اسلامی از این مبالغه‏ها، نه تنها باورهای دینی که مسائل فطری انسانی را انکار می‏کرده‏اند ابن تیمیه و سرانجام محمد بن عبد الوهاب با شعار توحید و زدودن شرک، هر گونه ستایش و تکریم ارزشهای انسانی و تعظیم شعائر اسلامی را ممنوع و منافی اندیشه توحیدی دانستند، در حالی که مفاهیمی چون توسل و شفاعت، در فرهنگ دینی به معنای درست آن بسیار پرمعنا و سازنده است.
یادداشتها
(1)-ر.ک:دیباچه‏ای بر رهبری، ناصر الدین صاحب الزمانی، انتشارات عطائی، تهران، ص 188 و 189.
(2)-قهرمان در تاریخ، ترجمه خلیل ملکی، ص 12.
(3)-امت و امامت، دکتر شریعتی، ص 88.
(4)-ظهور و سقوط رایش سوم، ویلیام تایرر، ص 573.
(5)-جامع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملی، تصحیح و مقدمه هنری کربن و عثمان یحیی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ص 393.
(6)-ر.ک:مفاتیح الغیب، صدر الدین شیرازی، همچنین تعلیقات مولی علی نوری، تصحیح و مقدمه محمد خواجوی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران 1363.
(7)-سه حکیم مسلمان، سید حسین نصر، ترجمه احمد آرام، چاپ چهارم،
ص 133.
(8)-انسان کامل، عزیز الدین نسفی، تصحیح و مقدمه فرانسوی ماریژان مولر، تهران، انیستیتو ایران و فرانسه، ص 5 و 4.
(9)-همان مأخذ، ص 6.
(10 و 11)-همان مأخذ، ص 7.
(12)-همان مأخذ، ص 8.
(13)-همان مأخذ، ص 9.
(14 و 15)-همان مأخذ، ص 10.
(16)-جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 448-379.
(17)-دیوان الشافعی، تحقیق دکتر محمد المنعم خفاجی، مکتبة الکلیات الازهریة، الطبعة الثانیه، ص 89.
(18)-دیوان الشافعی، ص 106.
(19)-تفسیر الکبیر، فخر رازی، ج 27، ص 166، و الکشاف، ج 4، ذیل آیه 32 سوره شوری.
(20)-بنگرید به سروده‏های اندیشمندان، شاعران و عارفانی چون مولوی و اقبال، که علی رغم انتساب آنها به اهل تسنن، به تقدیس و تکریم علی(ع)و آل او به عنوان عصاره‏های فضیلت و انسانیت پرداخته‏اند.
(21)-دیوان الشافعی، ص 95.
(22)-نهج البلاغه، خطبه 152 و نیز خطبه 237.
(23)-ر.ک:نهج البلاغه، خطبه 86.
(24)-همان مأخذ، خطبه 218.
(25)-اصول کافی، ج 1، ص 387.
(26)-برگرفته از زیارت جامعه کبیره.
(27)-مشایخ فریدنی، مقدمه اسرار خودی و رموز بی‏خودی.
(28)-دیوان اقبال لاهوری، تصحیح احمد سروش، ص 46 و 45.
(29)-همان مأخذ، ص 47 و 46.
(30)-همان مأخذ، ص 108.
(31)-ر.ک:سوره آل عمران، آیه 59-64، و سوره نساء آیه 171-172.
(32)-ر.ک:سوره مائده، آیه 116.
(33)-ر.ک:تفسیر در المنثور، ج 2، ص 299.
(34)-وسائل الشیعه، ج 11، ص 7.
(35)-اثبات الهداة، ج 3، ص 746، حدیث 9.
(36)-همان مأخذ، ج 3، ص 750، حدیث 35.
(37)-همان مأخذ ج 3، ص 753، حدیث 31.
(38)-همان مأخذ، ج 3، ص 756، حدیث 41.
(39)-همان مأخذ، ج 3، ص 758، حدیث 45.
(40)-همان مأخذ، ج 3، ص 772، حدیث 102.
(41)-همان مأخذ، ج 3، ص 768، حدیث 81.
(42)-کافی، ج 7، ص 257، حدیث 8.و نیز ص 259، حدیث 18.
(43)-شرح ابن ابی الحدید، ج 5، ص 6.
(44)-اثبات الهداة، ج 3، ص 751، حدیث 28.
(45)-اثبات الهداة، ج 3، ص 751، حدیث 28.
(46 و 47)-بودا، کارل یاسپرس، ترجمه اسد الله مبشری، نقره، 1364، تهران، ص 40 و 41.
(48)-تاریخ بغداد، ج 10، ص 264.
(49)-الغدیر، ج 5، ص 27.
(50)-بنگرید به احادیثی که درباره معاویه و...جعل شده است:ر.ک: میزان الاعتدال، ج 2، ص 410، البته ذهبی، مؤلف میزان الاعتدال، خود این حدیث را مجعول خوانده است.و نیز الغدیر، ج 5، ص 259 و 262 چاپ نجف.
(51)-الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 1، ص 281، 282، 299.و نیز تاریخ بغداد، ج 2، ص 289.
(52)-الغدیر، ج 5، ص 244.
منابع:

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی