نشست ماهانه بنیاد باران با حضورمحمد جواد صاحبی
پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۲۸ ب.ظ
در نشست «آموزه های دیروز عاشورا و نیازهای امروز ما» مطرح شد:
هدف قیام عاشورا اصلاحگری و مبارزه با بدعتهاست
در
این نشست که با حضور سیدمحمد خاتمی، ریاست بنیاد باران همراه بود، استاد
محمدجواد صاحبی، دبیر شورای دینپژوهان کشور به ایراد سخن پرداخت و با بیان
اینکه هدف قیام عاشورا اصلاحگری و مبارزه با بدعتها بوده است، ترویج فرهنگ گفتگو، مشورت و مذاکره را از درسهای مهم عاشورا دانست.
صاحبی
که بهصورت تخصصی در حوزه تاریخ ادیان و مذاهب، مطالعات و پژوهشهای
بسیاری داشته و مولف کتابهایی چون احیاگری و اصلاحطلبی در نهضت حسینی،
پیشگامان تحولات بنیادین، شناختنامه قرآن و دینپژوهی در جهان معاصر است،
موضوع انتخاب شده این نشست را یک بحث دیرپا دانست که تاکنون درباره آن
سخنها و نظریههای بسیاری مطرح شده است و به طرح این پرسش پرداخت که
ارتباط ما با گذشته تاریخی، فرهنگی و اعتقادیمان چگونه باید باشد و مشخصا
از این منظر با عاشورا چه برخورد و تعاملی میتوانیم داشته باشیم؟ سردبیر
سابق کیهان اندیشه، سپس به بررسی این موضوع پرداخت و گفت: عاشورا بهعنوان
یک حادثه تاریخی قابل بحث و بررسی است و بسیاری از اندیشمندان دنیا به آن
پرداختهاند، اما این واقعه بهعنوان یک مکتب فکری و یک اندیشه برای ما از
اهمیت ویژهای برخوردار است. عاشورا از این منظر یک نهضت برای احیای بعثت
است و از آنجا که یک امام معصوم در رأس این نهضت قرار گرفته است، سنت قولی،
فعلی و عملی او برای ما حجت، الگو و سرمشق تلقی میشود. قرآن کریم درباره
نبی خاتم (ص) میفرماید: «لکم فی رسولالله اسوه حسنه: این پیامبر خدا برای شما الگو و سرمشق است.» حضرت ابیعبدالله نیز میفرماید: «لکم فِیَّ اسوة:
من هم برای شما اسوه و سرمشق هستم. » بنابراین رسالت همه کسانی که اهل
مطالعه و کاوشهای علمی هستند، در مرحله اول این است که فعل یا قولی که به
امام معصوم نسبت میدهند قطعیالصدور باشد و حتما از معصوم ساطع شده باشد.
برای این کار باید گزارشهای تاریخی و روایی را با معیار علمی سنجید، آنها
را پالایش کرد و به بازشناسی سره را از ناسره پرداخت. خوشبختانه حادثه
عاشورا برخلاف بسیاری از حوادث دیگر نسبتا دقیق ثبت شده و به ما رسیده است.
بعضیها مبالغه میکنند و میگویند که «درباره عاشورا آنقدر میشود با
قاطعیت سخن گفت که در سال 61 هجری حضرت اباعبداللهالحسین(ع) و تعدادی از
یاران و خاندانش به دست لشکریان یزید در کربلا شهید شدند.» به نظر بنده این
مبالغه و غلو در کذب است، زیرا حادثه عاشورا اتفاقا از حوادث بسیار نادری
است که افراد بسیاری از نزدیک آن را با دقت ثبت و ضبط کرده و به روایت آن
پرداختهاند. ازجمله گزارشهایی که در دست است، گزارش ابیمخنف است. او در
سال 157 از دنیا رفته و براساس بعضی قراین آن زمان بین 70 تا 80 سال داشته
است. حال اگر مقتل معروف خود را هم بعد از سال 100 هجری نوشته باشد، فاصله
آن با حادثه عاشورا حدود 40 سال است و نسلی که در عاشورا حضور داشتهاند
هنوز آن زمان در قید حیات بودهاند. اگر آن نسل هم نبودند به واسطه افراد
روایتها را نقل کردهاند و جالب این است که ابیمخنف خود را ملزم و متعهد
میدانسته است که راویان و سلسله روات را بهدقت ثبت کند و به کسانی برسد
که خود در واقعه کربلا بودهاند. از شمار این افراد بعضی در صحنه عاشورا
حضور داشتهاند و عرصه را به دلیل بعضی از پیشامدها ترک کردهاند.
ضحاکابنعبدالله مشرقی از آن جمله است که در بین راه او و همراهش با حضرت
ابیعبدالله و کاروان آن حضرت برخورد میکنند. حضرت به آنها پیشنهاد یاری و
همراهی میدهد. همراه ضحاکابنعبدالله میگوید که به دلیل بدهی و مشکلات
اقتصادی و خانوادگی نمیتواند حضرت را همراهی کند، اما خود او بهرغم تمامی
این مشکلات همراهی حضرت را میپذیرد و میگوید: «تا زمانی که همراهی من
مفید باشد، شما را همراهی میکنم. هر زمان هم که دیدم این همراهی فایدهای
دربرندارد، اجازه دهید شما را ترک کنم.» و امام هم این را میپذیرد. این
شخص کسی است که در صحنه عاشورا اسب خود را به همین نیت در زیر چادری در
سایه میبندد و از ابتدا تا لحظات آخر که دو یا سه نفر بیشتر با امام
نبودند، ایشان را همراهی میکند. لحظاتی هم که میبیند دیگر حضور او
مثمرثمر نیست از امام عذرخواهی میکند که عرصه را ترک کند و امام هم در حق
او دعا میکند و میفرماید: «دست تو شل مباد. تا اینجا به عهد خود وفا کردی
و میتوانی از اینجا خارج شوی.» بسیاری از روایاتی که ابیمخنف نقل کرده
به روایت ضحاکابنعبدالله است که شاهد و ناظر عینی است. بعضی از راویان او
نیز از سپاه دشمن بودند، مثل حمیدبنمسلم. افراد سپاه اشقیا که به روایت
واقعه پرداختند، دو گروه بودند؛ افراد تائب و متنبه که به جنایات فجیع خود
در عاشورا معترف و نادم بودند و کسانی که به خلق این جنایات در صحنه عاشورا
افتخار میکردند. مشاهدات این راویان ثبت و ضبط شده و دقیق به ما رسیده
است. بعضی میگویند که مقتل ابیمخنف مفقود شده است، اما اینطور نیست و
اتفاقا این منبع بهعنوان تنها سند محکم عاشورا آنقدر دارای اهمیت بوده است
که هم شیعه و هم اهل تسنن در کتابهای خود آن را نقل کردهاند؛ در این
راستا از میان کتب اهل سنت میتوان به تاریخ طبری و در کتب شیعه میتوان به
تجاربالامم مسکویه رازی اشاره کرد. بخش دیگری از تاریخ نیز از قرن سوم،
چهارم به این طرف نوشته شده که آنها هم مهم است، مثل تاریخ ابنحسنکوفی.
از همه اینها مهمتر، یک مجموعه روایی داریم که از طریق معصوم به ما رسیده
است. برای مثال خود امام سجاد (ع) بهعنوان کسی که در عاشورا حضور داشته،
راوی بعضی از این روایات است. حسن مثنی از فرزندان امام حسن مجتبی که بدن
او مجروح در صحنه عاشوار افتاده بود، نیز فرد دیگری است که برخی وقایع را
روایت میکند. حوادث تاریخی به جهت بعضی مشکلات معمولا بعد از دو یا سه قرن
نوشته میشوند، اما تاریخ عاشورا با فاصله بسیار کم و حدود 40 سال بعد
از این حادثه با دقت ثبت و ضبط شده و به ما رسیده است، بهطوریکه
اختلافات، تعارضات و تناقضات تاریخ عاشورا تا قرن هفتم هجری بسیار کم است.
گاهی گزارشها با هم متفاوت است، اما تناقض و تعارض میان آنها کمتر دیده
میشود، بنابراین اگر ما به دنبال مسلمات تاریخی عاشورا برویم، میتوانیم
اهداف را از آن جستجو کنیم و با آن تعامل برقرار کنیم و اینجاست که اختلاف
در استنباط پیش میآید. بعضی میگویند هدف عاشورا به دست آوردن
حکومت و قبضه قدرت بوده است، یعنی امام حسین(ع) برای چنین امری قیام کرده
است. بعضی دیگر گفتهاند که برای امر به معروف و نهی از منکر بوده است و
بعضی هم اعتقاد دارند که هدف فقط بیان احکام بوده است. تمام این نظریهها
قائل دارد و نویسندگان آنها شناخته شدهاند. برای مثال مشهورترین فردی که
نظریه حکومت را بهعنوان هدف نهضت حضرت ابیعبدالله مطرح کرد، مرحوم
آیتالله صالحی نجفآبادی رحمهاللهعلیه بود. از کسانی که نظریه امر به
معروف را مطرح کردند نیز میتوان به آیتالله شهید مطهری اشاره کرد. مرحوم
آیتالله اشتهاردی نیز به نظریه بیان احکام اعتقاد داشت. بنده میخواهم در
اینجا نظر دیگری را اعلام کنم و آن اینکه همه اینها هدف قیام عاشورا بوده
است، ولی بهعنوان اهداف نزدیک دور -به صورت آرمان- مطرح است. نکته مهم این
است که حضرت بهعنوان امام همان رسالتی را تعقیب میکند که انبیای بزرگ آن
را تعقیب میکردند. کار حضرت ابیعبدالله کار همه انبیاست، سیره پیامبر و
سیره پدرش علی مرتضی است. کار او اصلاح امت است و در بخشی از نامهای که
به محمدبنحنفیه در مدینه، مینویسد، میفرماید: «وَ لَا بَطِراً وَ لَا
مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی
أُمَّةِ جَدِّی (ص)أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ
الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی
طَالِبٍ (ع).» این روایت البته به صورتهای مختلف ذکر شده و
قدیمیترین منبعی که این جمله را آورده است، ابناعصم کوفی است که در
تاریخ خود نقل کرده و بعد از او خوارزمی نیز در مقتل خود متذکر این موضوع
شده است. تاریخ ابناعصم در قرن سوم و اوایل قرن چهارم نوشته شده است و
انگیزهای برای جعل این بیان بسیار سنگین و مهم نمیبینیم. چه انگیزهای
برای جعل چنین جملهای میتواند وجود داشته باشد و آیا اساسا در آن روز
چنین جملهای میتوانسته توسط یک شخص عادی بیان شود؟ در بیانات حضرت امیر
سلاماللهعلیه در نهجالبلاغه هم نظیر این جمله دیده میشود. امام حسین(ع)
میفرماید که من برای قدرتطلبی، برای ظلم و ستم و برای فساد این نهضت را
شروع نکردم. من خروج نکردم -یا از مدینه خارج نشدم - مگر برای طلب اصلاح
امت. پس در اینجا هدف اصلاحگری است، اما اصلاحگری الگو و مدل میخواهد که
این الگو و مدل از نظر امام معصوم حضرت اباعبدالله، سنت و سیره پیامبر و
پدرش علیابنابیطالب است که خود در این بیان ذکر کرده و در نامهای به
مردم بصره میفرماید: «وَ اَنـَا اَدْعـُوکـُمْ اِلى کـِتـابِ اللّهِ وَ سـُنَّةِ نـَبـِیِّهِ(صلیاللهعلیهوآله)
فـَاِنَّ السُّنَّةَ قـَدْ اُمـیـتـَتْ وَ وَ اِنَّ الْبدعَةَ قَدْ
اُحْیِیَتْ، وَ اِنْ تَسْمَعُوا قَوْلى وَ تُطیعُوا اَمْرى اَهْدِکُمْ
سبیلَ الرَّشادِ: من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت میکنم. به
تحقیق سنت پیامبر از میان رفته و فراموش شده و بدعتها و مطالبی که از دین
نیست، وارد دین شده است.» این سنتها که از پیامبر باقی مانده و این
بدعتهای نوظهور چه بوده است؟ بدعتها مواردی بوده که در سیره و سنت پیامبر
سابقه نداشته و ازجمله مهمترین آنها که حضرت بر آن تأکید داشتند، مسأله
استبداد است که توسط باند اموی و بهویژه یزیدبنمعاویه پدیدار
شده است، اما استبداد چیست؟ استبداد به تعبیر کواکبی در کتاب
طبایعالاستبداد عبارت است از اینکه فردی از روی هوی و هوس بر مردم فرمان
براند و مستبد کسی است که به دلخواه فرمان دهد و از حساب و کتاب و سوال
نترسد. طبایعالاستبداد شاید بهترین کتاب درزمینه شناخت استبداد و زیانهای
آن بر جامعه باشد. استبداد پدیده بسیار مهمی است و نمیتوان از آثار سوء
آن گذشت. بعضی استبداد را در زیانهای سیاسی آن جستجو میکنند.
تعبیر کواکبی این است که زیان اخلاقی و تربیتی استبداد از زیانهای سیاسی
آن بسیار شدیدتر، عمیقتر و ژرفتر است، چراکه استبداد مانند یک بیماری
مسری به همه سرایت میکند، به نسلهای مختلف منتقل میشود و در یک جامعه
همه را دربرمیگیرد. آنوقت افراد نسبت به فرادست خاضع و نسبت به فرودست
جبار، زورگو و تحمیلگر میشوند. تا سطح خانواده نیز میرسد و پدر
خانواده به بقیه حکمروایی میکند، برادر بزرگتر به برادر کوچکتر و خواهران
کوچکتر ظلم و ستم میکند و هیچکس حق سوال و انتقاد ندارد و این یک بیماری
است. کواکبی موضوع را آسیبشناسی میکند و میگوید: «جنبشها و نهضتهای
مشرقزمین کمتر به نتیجه مطلوب میرسند برای اینکه پیشینهای دارند که این
پیشینه بر نسلهای پسین آثار روانی و تربیتی گذاشته و تا وقتی که این خو و
این بیماری استبداد معالجه نشود، هرکس که مستبدی را برمیدارد و خود به جای
او مینشیند، از او بدتر میشود. به همین جهت نهضتهای مشرقزمین به
نتیجه دلخواه نمیرسند.» پس استبداد یک مشکل و یک بدعت بزرگ است و نمیشود
که تنها به زیانهای سیاسی آن بسنده کرد. به گفته کواکبی استبداد
بر دین، بر علم، بر اخلاق و تربیت و بر همه شئون جامعه اثر میگذارد و
بنابراین بیماری خطرناکی است و نمیشود از آن گذشت. همین است که میبینیم
یکی از محوریترین موضوعاتی که حضرت ابیعبدالله در بیاناتش میفرماید،
مسأله استبداد است. روز عاشورا خطاب به اشقیا و منافقان میفرماید: «مَنْ
رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ، ناکِثاً لِعَهْدِ
اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِاللهِ، یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ
بِالاِثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل، وَ لاَ
قَوْل، ...». در این خطبه میبینید که مسأله استبداد بهطور صریح از ابتدا
تا انتها مطرح است، اما راهحل این بیماری از نگاه اهل بیت و امام حسین(ع)
چیست؟ اگر از این منظر نگاه کنیم، میبینیم که در عاشورا حضرت همواره بر دو
موضوع تأکید دارد: یکی مشورت است که قولا و عملا به آن پایبند است و در
جایجای این نهضت در همه جا با جمعهای مختلف به مشورت مینشیند و دوم
مسأله محبت و عطوفت است. رفتار حضرت بهترین مصادیق محبت و عطوفت نسبت به
مردم و حتی مخالفان است. مثلا برخورد ایشان را با حر ببینید. حر سردار
لشکری است که با عدهای آمده تا راه را بر حضرت ببندند، او را دستگیر کنند و
نزد عبیدالله و یزید ببرند؛ اما حضرت که میبینند بر آنها تشنگی عارض شده
و دیگر نمیتوانند روی پای خود بایستند، به آنها آب میدهد و میگویند با
همین مقدار آب کمی که هست، لبهای اسبها را تر کنید؛ حتی یک نفر که از
لشکر حر بازمانده و دیر رسیده بود، حضرت برخاست و در مشک آب را باز و او و
اسبش را سیراب کرد. انسان در کدام تاریخ میتواند تا این حد رحمت، عطوفت و
مهربانی به دشمن مسلح را ببیند؟ عطوفت و محبت حضرت نسبت به یاران، خانواده و
اهل بیت نیز تا آخرین لحظات ادامه دارد، بهطوریکه با بدن خونین از صحنه
کارزار برمیگردد و در خیمهها با اهل بیت و کودکان ملاقات میکند و حتی
ضمن نوازش طفلی که در روز عاشورا به دنیا آمده، در گوش راست او اذان و در
گوش چپش اقامه میگوید و برای او اسم انتخاب میکند. این رحمت و عطوفت در
تمامی تاریخ عاشورا به ما این مسأله را متذکر میشود که راه علاج بیماری
استبداد، در مشورت و محبت و عطوفت به همنوع است، حتی اگر همنوع مخالف ما
باشد. در قرآن کریم نیز خداوند به پیامبر میفرماید: «فَبِمَا رَحْمَةٍ
مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ
لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ
وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ» نکته لطیفی در این آیه است. آیه مربوط به جنگ
احد است که عدهای از جوانها نظر مخالفی با حضرت داشتند و میگفتند باید
از شهر بیرون رفت. حق به جانب حضرت بود، اما رأی اکثریت را پذیرفت و با
اینکه نتیجه جنگ به مصلحت مسلمانان نبود، هیچکدام را سرزنش نکرد. در این
آیه نکته لطیفی است که میفرماید: » فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ
لَهُمْ: ای پیامبر آنها را ببخش و برایشان طلب آمرزش کن.» این افراد در
برابر و مخالف پیامبر هستند، اما خداوند میفرماید اینها را ببخش و برای
آنها طلب آمرزش کن. «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ» با همینها که مخالف
هستند، مشورت کن. بنابراین مشورت تنها به موافقان محدود نمیشود و با مخالف
هم باید مشورت کرد. حضرت امیر سلاماللهعلیه میفرماید: «مَنِ استَبَدَّ
برأیِهِ هَلَکَ، ومَن شاوَرَ الرِّجالَ شارَکَها فی عُقُولِها: کسی که
استبداد ورزید، هلاک میشود و دولت و حکومت او مستدام نخواهد بود، اما کسی
که با دیگران و اهل نظر مشورت میکند آنها را در اندیشه خود شریک کرده
است.» پس راه علاج بیماری استبداد مشورت است تا مشورت بهصورت یک خو و عادت
درآید، نه اینکه دستوری باشد. همه انسانها در هر جایگاهی که هستند و هر
موقعیتی که دارند، بدانند که راه سعادت و راه نجات در مشورت است. یکی دیگر
از راههای علاج استبداد، عطوفت، مهربانی و دوست داشتن انسانها حتی اگر
مخالف ما باشند، است؛ بهگونهای که بهعنوان یک انسان به آنها عشق بورزیم
و از اینکه گمراه هستند ناراحت شویم، همچنین از خدا بخواهیم که هر روز بر
هدایت آنها بیفزاید و از گمراهی آنها کم کند. در زیارت اربعین میخوانیم:
«و بَذَلَ مَحجَتهُ فیک َ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهاله و حَیرةِ
الضَلاله: خون قلبش را داد برای اینکه مردم را از جهالت، گمراهی و سرگردانی
نجات دهد.» این رفتار را در کنار بعضی متدینان و حتی اندیشمندان قرار دهید
تا به تفاوت آنها پی ببرید. یکی از معضلات جامعه اسلامی امروز
وجود همین گروههای مستبد و خشونتطلب است که به شکل یک بیماری عجیب و
بهصورت اپیدمی دنیای اسلام را دربرگرفته است. ما بیش و پیش از آنکه توسط
دیگران ضربه بخوریم توسط همین افراد صدمه میبینیم. البته خودمان هم مبتلا
هستیم و نمیتوانیم خود را تبرئه کنیم. به هر حال مشکل بسیار بزرگی است و
باید نسبت به آن چارهای اندیشید. زمانی یک جریان نوسلفی در دنیای
اسلام پدید آمد. در شبه قاره هند میخواستند بیماریهای جهان اسلام را
آسیبشناسی کنند و راهحلی برای آن بیابند. دیدند سلفیه به جای اینکه
بیماری را معالجه کند، خود بیماری جدیدی شده است و حال باید برای آن چاره
کرد. ابوالاعلی مودودی یک سلفیگری جدید به نام نوسلفیگری تعریف کرد. او
اولا گفت باید مصادیق و مفاهیم سلف صالح مشخص شود و قابلقبول نیست که تا
قرن سوم هجری قول و فعل هرکس با پیامبر بوده یا از صحابه و تابعین
بهشمارمیآید، برای ما حجت باشد، چنین چیزی منطقی و عقلایی نیست. هرکس که
قول و فعلش با سنت پیامبر قابلتطبیق است، میپذیریم و کسی که نیست، او را
حتی اگر خلیفه مسلمین و از خلفای راشدین باشد، خارج میکنیم. ابوالاعلی
مودودی همچنین کلیدواژهای را به نام «جاهلیت» مطرح کرد. جاهلیت در گذشته
مرحلهای از تاریخ بود و تاریخ به دو دسته تقسیم میشود؛ دوران جاهلیت و
دوران پس از بعثت. ابوالاعلی گفت: «جاهلیت وصف یک فرهنگ است و هر کجا شرک،
کفر، خشونت، تبعیضنژادی، اختلافات طبقاتی، فساد و فحشا مشاهده شود،
جاهلیت رجعت کرده است. ما باید کاری انجام دهیم که پیامبر در بعثت انجام
داد تا توحید را به معنای واقعی احیا کند.» این نوسلفیگری با همه مزایایی
که داشت با سعهصدر همه مذاهب سلفیهای پیشین که مهر بطلان بر آنها زده
بودند را محترم شمرد، اما گفت که ما حق اجتهاد داریم و میتوانیم اجتهاد
کنیم. عرض من این است که راه چاره خود امروز به درد تبدیل شده است و حال
باید از این جاهلیت با جهاد خارج شد. مردم امروز دنیا از نظر ابوالاعلی در
جاهلیت مضاعف به سر میبرند، زیرا جاهلیت مدرن از جاهلیت قبل از بعثت بسیار
خطرناکتر است. وی میگوید که همان شرک و کفر امروز در قالب مکاتب مادی و
الحادی وجود دارد و تبعیضنژادی، اختلاف طبقاتی، فساد، فحشا و دیگر مشخصات
جاهلیت امروز بهشدت بیشتر و با صراحت بیشتری در جوامع دیده میشود و
بنابراین وظیفه یک مسلمان جهاد است؛ تا اینجا حرف خوبی بود. مطالب
ابوالاعلی هم به مصر رفت و هم به ایران آمد و کتابهای او توسط علمای حوزه
علمیه قم ترجمه شد. اما افکار ابوالاعلی وقتی به مصر رفت و به سید قطب
رسید، او ابتدا این افکار را با توضیحات بیشتری تبلیغ کرد؛ اما وقتی سید
قطب در استبداد ناصری به زندان محکوم شد، شکنجههای سخت تعادل روانی او را
به هم زد و کتاب «معالم فی الطریق» را نوشت. این کتاب فینفسه کتاب خوبی
است، اما بعد که آثار آن در جامعه مطرح شد، حاوی اندیشههای خطرناکی بود،
بهطوریکه استناد بسیاری از گروههای تندرو و افراطی به همان مواردی است
که سید قطب در معالم فی الطریق مطرح کرده است، تفسیرهای بسیار وحشتناک و
خطرناکی روی نظریات او گذاشتند و بعد کار به جایی رسید که هضیبی مرشد عام
اخوانالمسلمین کتاب «دعاه لا قضاه» را نوشت؛ به این معنا که ما دعوتگر
هستیم، قاضی نیستیم که بگوییم چه کسی مشرک و چه کسی کافر است؛ وظیفه ما کار
پیامبرانه و دعوت است. گروههای «جماعهالاسلامیه»، «التکفیر
والهجره» و «جماعتالمسلمین» تفسیرهای بسیار خطرناکی از بیانات سید قطب
داشتند و حرف آنها این بود که جامعه از حاکم به محکوم و از حکومتها تا
مردم که این حکومتها را تحمل میکنند و پذیرفتهاند همه در جاهلیت به سر
میبرند، همه مشرک هستند و بنابراین همه باید کشته شوند. در پی آن، ابتدا
عناصری از جهاد اسلامی عبدالاسلام فرج، عبود الزمر و خالد اسلامبولی سادات
را ترور کردند -که البته ما هم به دلیل اختلاف با مصر از این امر استقبال
کردیم و نام یک خیابان را خالد اسلامبولی گذاشتیم که هنوز هم محل منازعه
میان ما و مصر است- کتاب عبدالاسلام فرج با عنوان «الفریضه الغائبه» بر
پایه اندیشههای ابنتیمیه و محمدابنعبدالوهاب نوشته شده و پیوندی است
میان اندیشههای این دو با اندیشههای سید قطب. آرامآرام از دل این
گروهها القاعده، طالبان، جندالله، سپاه صحابه و... یکی پس از دیگری به
وجود آمد که همه مردم را مشرک میدانند و میگویند راه نجات از این کفر و
شرک، فساد و جامعه جاهلی این است که همه از بین بروند و
همانطورکه بارها شاهد بودهایم با کمربند انتحاری وسط جمعیت خود را به طمع
بهشت منفجر میکنند. این افراط و این پدیده تروریسم که امروز در دنیای
اسلام مشاهده میکنیم، نتیجه همین امر است؛ هر کجای دنیای اسلام که
مشاهده میکنید، خشونت و آدمکشی است. با این پدیده چه باید کرد؟ آیا جز
آنکه حضرت ابیعبدالله فرمود؛ مشورت، محبت، عطوفت و اینکه همه انسانها حتی
مخالفان دارای ارزش باشند؛ راه دیگری وجود دارد؟ این عطوفت تا حدی است که
با معاند هم اگر در برابر ما اسلحه نگیرد و عزمش برای اینکه امنیت ما را از
بین ببرد، جزم نباشد و ما را از هستی ساقط نکند، باید تعامل برقرار کرد،
همانگونه که حضرت ابیعبدالله حتی با اشقیا و ابنسعد هم مذاکره کرد و
زمانی که شمر اماننامه آورد و خطاب به حضرت عباس و برادرانش فریاد زد: «ای
فرزندان خواهر من» و آنها ابراز بیزاری جستند، حضرت فرمود نه او از ارحام
است! خلاصه کلام آنکه فرهنگ گفتگو، مشورت و مذاکره از درسهای مهم عاشورا
است.
<
- ۹۳/۰۹/۲۷